بنیان گذار کلام اعتزال

 

نویسنده: دکتر محسن جهانگیری


 

ابوحُذیفه (1)، یا «ابوالجعد»، (2) واصل بن عطای غزّال (ریسمان فروش، ریسمان باف) مؤسّس فرقه‌ی معتزله (3) (کلامی)، با عناوینی همچون اصل الاعتزال، (4) رأس المعتزله، (5) واصل در علم کلام، (6) رئیس اول، اعجوبه‌ی این فرقه، (7) بلکه یکی از اَعاجیب روزگاران (8) و واضع اصول خمسه یعنی اصول مورد اتفاق اهل اعتزال شناخته شده (9) و به روایت ابوهلال عسکری، او نخستین کسی است که معتزلی نام گرفته است. (10) واصل به غزّال شهرت یافته، به احتمال قوی برای اینکه به شغل پشم فروشی اشتغال داشته است، چرا که متکلّمان معتزلی اغلب به حرفه و شغلشان منتسب بوده‌اند، مانند علّاف (علف فروش و کاه فروش)، نظّام (کسی که مروارید را به رشته درمی‌کشد)، فُوطی (لنگ و فوته فروش) و اِسکافی (کفش‌گر و کفش دوز)؛ امّا برخی نوشته‌اند او غزّال نبوده، بلکه چون با غزالان یا با دوستش، ابوعبدالله غزّال مجالست و ملازمت داشته، غزّال نام گرفته است (11) و به روایتی هم، در بازار غزّالان می‌نشسته تا زنان متعفّف و پاکدامن را که بدان جا رفت و آمد داشتند، بشناسد و از آنان دستگیری کند، لذا به غزّال مشهور شده است. (12)

زمان ولادت

واصل در سال 80 هجری (699 یا 700 م) در مدینه‌ی طیّبه متولّد شد؛ به اتفاق آراء، او برده به دنیا آمد. برخی او را برده‌ی بنی ضَبه (سوسمار)، و برخی دیگر برده‌ی بنی مخزوم و برخی برده‌ی بنی هاشم، (13) غلام محمد حنفیه معرفی کرده‌اند. (14) امّا اینکه او تا پایان عمر برده مانده یا آزاد شده، از تواریخ چیزی قطعی به دست نیامده است: برخی احتمال آزاد شدنش را تقویت کرده‌اند، زیرا بعید دانسته‌اند برده‌ای بتواند آزادانه به کسب دانش و مسافرت و تأسیس یک مذهب کلامی - فلسفی و حتی به اظهار نظر در امور سیاسی و شئون اجتماعی بپردازد. (15)

تبارِ واصل

به احتمال قوی، او از نژاد عرب نبوده است؛ احتمال ایرانی بودنش زیاد است ولی قطعی نیست. برخی از استادان به طور قطع امّا بدون ارائه‌ی سند، او را ایرانی شناخته‌اند. (16)

مکان تربیت

واصل از تابعین بود. نخست در زادگاهش، «مدینة الرسول»، تربیت یافت. مدینه در عهد واصل دیگر مرکز خلافت اسلامی نبود، ولی هنوز عدّه‌ی قلیلی از سلف طاهر و صحابه‌ی رسول (صلّی الله علیه و آله و سلم) و عدّه‌ی کثیری از تابعین در آنجا زندگی می‌کردند، و این شهر از برکت وجود آنها موقعیت دینی و فرهنگی ویژه‌ای داشت. او در این شهر با خانه و به اصطلاحی، با مدرسه‌ی محمد حنفیه فرزند امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ارتباط یافت و پیش فرزندان محمد، ابوهاشم و حسن که اولی مؤسّس مذهب اعتزال و دومی مؤسّس مذهب ارجاء شناسانده شده‌اند، درس خواند. (17) کعبی و قاضی نوشته‌اند که او از خود محمد حنفیه نیز علم آموخته است، (18) امّا به نظر درست نمی‌آید زیرا محمد در سال 81 مرده و واصل در سال 80 به دنیا آمده است.
واصل از صحابه و تابعین حاضر در مدینه نیز که جامع و حافظ علوم و معارف اسلامی ناب بودند و با سیره‌ی رسول (صلّی الله علیه و آله و سلم) و صحابه‌ی نخستین آشنایی داشتند چیزها آموخت و این علوم و معارف در عمل و نظر وی اثر گذاشت که می‌بینیم با پارسایی اسلامی زندگی کرده و در مباحثات، تکیه گاهش کتاب الهی و سنّت نبوی بوده است. امّا او در مدینه نماند و راهی بصره شد که در آن زمان مرکز فرهنگ‌های گوناگون دینی و غیر دینی و کانون عقاید و افکار مختلف اسلامی و غیراسلامی بود.
حسن بصری که از کِبار و بزرگان تابعین، از اعلام دارالاسلام و از زهّاد ثَمانیه به شمار می‌رفت، مثل واصل در مدینه تولّد یافته و به بصره هجرت کرده بود و در این شهر مجلس درس یا مدرسه‌ای داشت که محل آن مسجد جامع بصره بود و از مجامع علمی بزرگ آن عصر به شمار می‌رفت و ارباب آراء و عقاید مختلف اسلامی بدان جا رفت و آمد می‌کردند و مشکلات فکری و دینی خود را مطرح می‌ساختند و از حسن یاری می‌جستند. واصل هم به مجلس درس حسن پیوست و از وی علوم و اخبار آموخت. گویند در مجلس درس ساکت و خاموش می‌نشسته و سخن نمی‌گفته است. (19) به روایتی، او چهار سال در این مجلس نشسته و سخن نگفته است. (20) حاضران به علت طولانی بودن سکوتش گمان بردند که او گنگ است. امّا در بیرون این مجلس اغلب با فرقه‌های مختلف از جمله خوارج به مناظره و منازعه می‌پرداخته است. (21) او در این شهر با برخی از سرشناسان فرهنگی زمانش از جمله ابومُحرز، جهم بن صفوان راسبی، مؤسّس فرقه‌ی جهمیّه (و: سال 128 هـ) و بَشّاربن بُردبن یرجوخ، شاعر نابینای ایرانی تبار (و: 167 یا 168 هـ) آشنا شده و با خواهر عمروبن عبید ازدواج کرده و در پنجاه و یک سالگی بلاعقب از دنیا رفته است. (22)

عبادت و زهد واصل

پیروان و موافقان واصل عبادت، زهد و پارسایی او را ستوده و در این مقام سخن‌ها گفته‌اند، از جمله، عمروبن عبید که از پیشکسوتان معتزله است، او را عابدترین و زاهدترین اهل زمان شناسانده و نوشته است: «من سی (یا بیست) سال در مصاحبتش بودم، از وی هرگز گناهی ندیدم». (23) جاحظ گفته است: «تمام اصحاب ما اتفاق نظر دارند که واصل از کسی دینار و درهمی نگرفت و از اینجاست که در رثای وی سرودند:

ولا مسَّ دیناراً و لا مسَّ درهماً *** و لا عَرف الثَوب الذی هو قاطعه (24)

روایت شده است عبدالله بن عمربن عبدالعزیز که متولّی بصره بود، برای نفقه‌ی وی و خانواده‌اش هزار درهم به واصل بخشید، او نپذیرفت. عبدالله گفت این از مال خودم است، نه از مال مسلمانان، باز قبول نکرد. (25) همچنین، نوشته‌اند چون واصل نزد عبدالله بن عمربن عبدالعزیز خطبه‌ی معروف خود را خواند، عبدالله عطیه‌ای به وی داد، او نپذیرفت. مضاعف کرد، باز نپذیرفت، گفت: «جایزه‌ات را هزینه‌ی احداث نهری کن برای اهل شهر». (26) قاضی عبدالجبار نوشته است:
"بیست هزار درهم از پدرش به وی ارث رسید، او بدان دست نزد. دستور داد در پشت در خانه‌اش نهادند تا نیازمندان هر یک به اندازه‌ی نیازشان از آن بردارند. (27)"

علم واصل

هم فکران و مصاحبان او، همچنان که به برتری وی در عبادت و زهد به معاصرانش شهادت دادند، از تفوّق وی در علم و دانش نیز سخن‌ها گفتند. عمروبن عبید گفت: «واللهُ ما رأیت أعلم مِن واصل بن عطا»: (28) (سوگند به خدا، من کسی را داناتر از واصل بن عطا ندیدم).

سعّه و گستره‌ی علم و اطلاع واصل از ادیان و مذاهب

او از عقاید ارباب ادیان و مذاهب و فرقه‌ها و تیره‌های عصر خود، از جمله زَنادِقه، (29) دهریّه، (30) سُمَنیّه، (31) مانویّه، (32) مرجئه، خوارج و شیعه اطلاعات کافی و بسنده داشته و به روایتی در این زمینه‌ها داناترین فرد زمانش بوده است. (33) در آینده خواهیم گفت که او کتابی درباره‌ی مرجئه به نام اصناف المرجئه و کتابی دیگر با عنوان الألف مسئلة فی الرّدّ علی المانویّه نگاشته است. ابوهلال عسکری از جاحظ نقل می‌کند که پیش از کتاب‌های واصل بن عطا، کتابی در ردّ اصناف ملحدان، طبقات خوارج، غالیه‌ی شیعه و متشایعین (یا متتابعین) در قول حشویّه شناخته نشده است و هر اصلی که در کلام و احکام نزد علما می‌یابیم، از اوست. (34) از روایات استفاده می‌شود که او مورد توجه و مراجعه‌ی متکلّمان زمانش بوده است و در حلّ مسایل کلامی از وی استمداد می‌جسته‌اند، از جمله ابن المرتضی روایت می‌کند که عدّه‌ای از سُمنیّه به جهم بن صفوان گفتند که آیا جز از راه مشاعر پنج گانه چیزی معلوم می‌شود؟ گفت: نه. گفتند: پس از معبودت سخن بگوی، او را با کدام یک از آن مشاعر شناختی؟ گفت: با هیچ کدام. گفتند: پس مجهول و ناشناخته است.
جهم ساکت شد و موضوع را به واصل نوشت. واصل جواب داد: آنها را ملتزم به وجه ششمی می‌کنی و آن دلیل است، به آنها می‌گویی: جز از راه مشاعر و دلیل چیزی معلوم نمی‌شود، یعنی معلوم یا از راه مشاعر است یا دلیل؛ از آنها بپرس آیا میان زنده و مرده، عاقل و دیوانه فرق می‌گذارید یا نه. آنها ناگزیر پاسخ خواهند داد بلی و این امر با دلیل شناخته و معلوم شده است. جهم آنها را بدین صورت پاسخ داد. آنها گفتند: این کلام تو نیست. جهم جریان را به اطلاع آنها رسانید. پس آنها پیش واصل رفتند و با وی سخن گفتند و اسلام آوردند. (35)
ابن ابی الحدید هم از ابوالعباس مبرّد نقل کرده است که واصل با تنی چند می‌آمدند، احساس کردند خوارج در راهند، واصل به دوستان و همراهانش گفت: رویارویی با ایشان کار شما نیست، کنار بروید و مرا به ایشان واگذارید. آنها از ترس مشرف به مرگ شده بودند، به او گفتند خود دانی. واصل پیش خوارج رفت. گفتند: تو و یارانت کیستید؟ گفت: ما گروهی مشرک هستیم که به شما پناهنده شده‌ایم؛ دوستان من می‌خواهند سخن خدا را بشنوند و حدود آن را بفهمند. گفتند: شما را پناه دادیم. واصل گفت: احکام را به ما بیاموزید، و آنان شروع به آموختن احکام خود به ایشان کردند. واصل گفت: من و همراهانم احکام شما را پذیرفتیم.
گفتند: همگی با هم بروید که برادران ما شدید. واصل گفت شما باید ما را به جایگاه امن خودمان برسانید، زیرا خداوند متعال می‌فرماید:
و اگر کسی از مشرکان از تو پناه خواست، پناهش ده تا سخن خدا را بشنود. سپس او را به جایگاه امن خودش برسان. (36)
گوید (ابوالعباس): خوارج برخی به برخی نگریستند و به آنان گفتند این حق برای شما محفوظ است. با جمعیت خود همراه آنها حرکت کردند و ایشان را به جایگاه امن رساندند. (37)

کتاب و رسالات

ابن ندیم در الفهرست، کتب و رسالات ذیل را به نام وی ثبت کرده است: 1. کتاب اصناف المرجئه 2. کتاب التوبه 3. کتاب المنزلة بین المنزلتین 4. کتاب خطبة الّتی أخرج منها الرّاء 5. کتاب معانی القرآن. 6. کتاب الخَطب فی التّوحید و العدل 7. کتاب ما جَری بینه و بین عمروبن عبید 8. کتاب السّبیل الی معرفة الحق 9. کتاب فی الدّعوة 10. کتاب طبقات اهل العلم و الجهل و جز آنها. (38)
ابن خلکان همان ثبت را آورده و بر آن چیزی نیفزوده است. (39) ابن المرتضی در طبقات المعتزله کتابی با عنوان الألف مسئلة فی الرّد علی المانویّة را برای واصل خواندم و در آن جزء هشتاد و اندی مسئله علیه مخالفانش شمردم». (40) ابن المرتضی می‌افزاید: گفته می‌شود واصل سی ساله بوده که از ردّ مخالفانش فراغت یافته است. (41) دریغا که از آثار واصل جز اثر خطبة الّتی أخرج منها الرّاء چیزی باقی نمانده است. آن در بسیاری از کتب ادب آمده و استاد عبدالسلام هارون در مجموعه‌ای به نام نوادر المخطوطات (مجموعه‌ی دوم، ص 118-136، قاهره، سال 1370 هـ / 1951 م) منتشر کرده است، (42) و دکتر عبدالحکیم بلبع قسمتی از آن را در کتاب ادب المعتزله خود آورده است و ما جهت ارائه‌ی نمونه‌ای از آثار واصل به ثبت آن در این مقاله می‌پردازیم:
"الحمدُ لله القدیم بلا غایة، و الباقی بلا نهایةٍ، الّذی عَلا فی دُنوّه و دنا فی عُلّوه، فلا یَحوِیه زمانٌ، و لا یُحیط به مکانٌ، و لا یؤدهُ حفظُ ما خَلَقَ و لَمَ یَخلقه علی مثال سبق؛ بل أنشأه إبتداعاً و عدَله إصطناعا، فَاحسَن کلَّ شیء خَلقَه، و تَمّم مَشیئتَه؛ و أوضَحَ حکمتَه، فدَلّ علی اُلوهیّته؛ فسبحانه لا مُعقِّبَ لِحُکمه و لا دافِعَ لقضائه، تواضَع کُلّ شیء لِعظمته و ذَلَّ کُلُّ شیء لِسلطانه و وَسِع کلَّ شیء فَضلُهُ؛ لا یَعزُبُ عنه مثقالُ حبّة و هو السّمیعُ العلیم، و أشهَد أن لا إله إلّا الله وحده لا مَثیل له، إلها تَقدّست أسمائه وَ عَظُمت آلاوُه، عَلا عن صفات کلّ مخلوقِ، و تَنَزّه عن شَبَهِ کلّ مَصنوع، فلا تبلغه الأوهامُ و لا تحیط به العقولُ و الأفهام؛ یُعصی فیَحلم، و یُدعی فَیَسمع، وَ یَقبَل التّوبة عن عباده و یَعفو عن السّیئات و یَعلم ما یفعلون، وَ أشهد شهادَة عدل و قولَ صدقٍ؛ بأخلاص نیّة و صدق طَویّة أنّ محمدبن عبدالله عبده و نبیّه و خالصته و صفیّه ... الخ». (43)"
واصل در این خطبه مطابق معمول خطبای آن عصر، صرفاً به حمد و تنزیه حق تعالی پرداخته، به نبوّت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) شهادت داده و مطلب جدیدی نیاورده و حتی به اختلافات فرقه‌ای و سیاسی عصرش اشاره نکرده است. امّا البته همچنان که از یک استاد معتزلی انتظار می‌رفت، در تنزیه حق تعالی حق مطلب را ادا کرده است. نکته‌ی جالب اینکه عبارت «لا مُعِقّبَ لِحُکمه و لا دافِعَ لِقضائه» بیشتر با عقیده‌ی اصحاب الحدیث و اشاعره سازگار است تا معتزله. در عقدالفرید هم مکتوبی به وی نسبت داده شده که آن را به عمروبن عبید نوشته است. (44) گفتنی است شهرستانی می‌نویسد:
"من رساله‌ای دیدم که به حسن بصری نسبت داده شده که آن پاسخ به سؤال عبدالملک بن مروان در مسئله‌ی قَدَر است و موافق با مذهب قدریّه نگارش یافته و در آن به آیاتی از کتاب و دلایلی از عقل استدلال شده است و شاید آن از واصل بن عطا باشد، زیرا مطالب آن با عقاید واصل سازگار است، نه حسن بصری. (45)"

سخنوری واصل

در این باب، نخست، قابل ذکر می‌دانیم که عمروبن عبید، هم فکر و هم عقیده‌ی وی، سخنوری و بلاغت او را تا حد توان و آمیخته به اغراق و غلوّ ستوده است، چنان که قاضی عبدالجبار از ابوعوانه روایت کرده که گفته است: «من عمروبن عبید و ابوحذیفه (واصل) را دیدم، ابوحذیفه خطیب معتزله بود. عمرو به وی گفت: ‌ای ابوحذیفه، سخن بگوی. او سخن گفت و حق کلام را ادا کرد، سپس ساکت شد. عمرو گفت: اگر می‌دیدید فرشته‌ای از فرشتگان یا پیامیری از پیامبران سخن می‌گفت، چیزی بر این نمی‌افزود». (46) از این مدح و ستایش غلوّآمیز عمرو که بگذریم، در منابع معتبر، او به حق «خطیب معتزله» لقب یافته و از اشخاص صاحب نظر شواهد و شهادات کثیری در قدرت بیان و سخن دانی و سخنوری وی ثبت شده که شنیدنی و گفتنی است، که ما پس از ذکر مقدّمه‌ای، به نقل برخی از آنها می‌پردازیم.
مقدّمتاً باید توجه داشت که واصل الَثَع یعنی شکسته زبان بود؛ توانایی گفتن «راء» را نداشت؛ «راء» را «غین» می‌گفت. با وجود این، در اثر سُلطه به زبان تازی و احاطه به لغات و کلمات و اصطلاحات و تعبیرات این زبان و قدرت بیان در خطبه‌های خود کلماتی را که حرف «راء» داشت، ساقط می‌کرد ... و نمی‌گفت؛ به جای آنها کلماتی دیگر به کار می‌برد، مثلاً چون نمی‌توانست بَشّار، ابن برد و کافر بگوید، به جای آن مُلحد می‌گفت، یا چون از گفتن بُرّ عاجز بود، به جای آن حِنطه و قَمح استعمال می‌کرد و همچنین، به جای مَطر، غَیث می‌گفت و این کار را با مهارت و استادی خاصی انجام می‌داد و استوارترین، رساترین و زیباترین خُطب را ایراد می‌کرد، به گونه‌ای که مورد تحسین و اعجاب شاعران و خطیبان بزرگ و نام آور زبان تازی قرار می‌گرفت. بَشّاربن بُرد ابومُعاذ، شاعر بلند آوازه‌ی ایرانی تبار و تازی گوی سده‌ی دوم که خود از شگفتی‌های روزگارش به شمار آمده، او را ستود و خطبه‌ی وی را که پیش عبدالله بن عمربن عبدالعزیز (ح: 126-129هـ) والی عراق با اسقاط «راء» بدیهتاً و ارتجالاً سرود، اوسع از خطبه‌ی خالدبن صفوان (و: 135 هـ) و شبیب بن شیبة (یا «شَبّه») بن عبدالله اهتم (و: 170 هـ) و فضل بن عیسی بن اَبان رَقاشی که هر سه از فصحا و خطبای نامی عرب بودند، شناساند و در تفضیل وی بر آنها ابیات ذیل را انشا کرد:

أبا حذیفة قد أوتیتَ مُعجبة *** فی خطبة بَدَهَت من غیر تقدیر
وَ إنّ قولا یروق الخالدَینِ معاً *** لُمسکت مُخرس عن کلّ تحبیرٍ (47)

گفتنی است که چون بشّار قایل به رجعت شد و به تکفیر همه‌ی امت اسلام تجرّی کرد، واصل از وی دوری گزید و بشّار نیز وی را هجو کرد ولی شایسته‌ی توجه است که هجو بشّار متوجه سخن دانی و سخنوری واصل نبوده، بلکه در خصوص گردن دراز او بوده است. (48)
ابوالطَّروق ضبّی، شاعر معتزلی هم از اطاله‌ی خطب و اجتناب وی از حرف «راء» به گونه‌ای که گویی اصلاً در کلام نیست، با وجود کثرت تردّد آن حرف در کلام، وی را ستوده و گفته است:

علیمٍ بإبدال الحروف و قامعٌ *** لکلّ خطیب یغلب الحقَّ باطِله (49)

شاعر دیگری نیز سروده است:

و یجعَل البُرّ قَمحاً فی تصرُّفه *** و خالف الراء حتی احتال للشَّعَر
و لَم یُطِق مَطَراً، و القول یُعجله *** فعاذ بالغَیث إشفاقاً من المطر (50)

"به واصل رقعه‌ای داده شد بدین مضمون «اَمر امیرالامراء الکِرام أن یُحفَرِ بِئرٌ علی قارعة الطریق فیشرَب منه الصّادر و الوارد». او در اثر اقتدار، فوراً خواند: حَکم حاکم الحکّام اِلفخام أن یُنبشَ جبُّ علی جادّة الممشی فَیسقی منه الصّادی و الغاوی. (51)"

مبلّغان واصل

واصل در نشر و پراکندن آراء و افکار خود بسیار کوشا بود. تابعان و پیروانی بسیار مخلص، با ایمان، مدبر و آگاه داشت که فوق العاده تحت تأثیر و نفوذ عقاید و افکار وی بودند. او از خود ابتکار عمل نشان داد و از این موقعیت به نیکی استفاده کرد؛ پیروانش را برای تبلیغ دین اسلام و دعوت مردم به اصول خود و مجادله با اصحاب ادیان و مذاهب و فرق دیگر به اطراف و اکناف دارالاسلام فرستاد. گویا نخستین کس در عالم اسلام باشد که اقدام به این کار مهم و سازنده کرده است.
او عبدالله بن حارث را به مغرب فرستاد. عدّه‌ی کثیری از مردم آنجا وی را پذیرفتند. در مغرب شهری به نام «دارالبَیضاء» بوده است که گویند در آن صدهزار مرد مسلح زندگی می‌کرده‌اند. اهل آنجا همه از پیروان واصل بوده و خود را «واصلیّه» می‌نامیدند. (52) واصل در مغرب پیروانی بسیار زیاد داشته که یکی از اصحابش کتابی تحت عنوان الکتاب المشرقیین من اصحاب ابی حذیفه الی إخوانهم بالمغرب نوشته که محتوی چندین کتاب است، از جمله کتاب السّبیل الی معرفة الحق. (53) قاسم بن سعدی (54) یا صعدی (55) را روانه‌ی یمن کرد، ایّوب (56) یا ایّوب بن اوتر (57) یا اوئر (58) یا اوتن (59) را به الجزیره گسیل داشت. (60) حفص بن سالم را به خراسان فرستاد و دستور داد با جهم بن صفوان، مؤسّس فرقه‌ی جهمیّه دیدار و در خصوص «ارجاء» با وی مناظره کند. حفص ملازمِ مسجد جامع تِرمُذ شد، شهرت یافت و با جهم بن صفوان سخن گفت؛ وی را قطع (یعنی مجاب و محکوم) کرد و او به قول حق برگشت امّا چون حفص به بصره بازگشت، جهم هم به قول باطل خود بازگشت. (61) حسن بن ذَکوان را که از اصحاب حسن بصری و سلیمان بن ارقم بود به کوفه فرستاد و در کوفه مردم را به مذهب اعتزال دعوت کرد و خلق کثیری دعوتش را پذیرفتند. (62) و عثمان بن ابوعثمان الطّویل استاد ابوالهذیل را که در فضل و علم صاحب مقام و منزلت بود، به اِ رمینیه (ارمنستان) روانه کرد. گویند چون به عثمان دستور داد به ارمنستان برود، او گفت نصف مالم را بگیر و دیگری را به جای من بفرست. واصل گفت: ‌ای دراز، تو برو؛ شاید خدا برایت بسازد. عثمان، بزّاز بود، گفت رفتم و از کسبم هزار درهم سود بردم و اکثر اهل ارمنستان مرا پذیرفتند. (63)

شاگردان واصل

جز افراد نام برده که از آنها با عنوان مبلّغان واصل نام برده شد. در کتاب‌ها عدّه‌ای هم، از جمله بشربن سعید، ابوعثمان زعفرانی (64) و هیاج علاء سُلمی (65) صاحبان یا شاگردان واصل ثبت شدند. طبق برخی روایات، زیدبن علی (علیه السلام) نیز در اصول از واصل علم آموخته است. (66) شاگردان واصل در شهر بصره در ترویج مذهب اعتزال و بسط و گسترش آن کوشیدند و در تفکّر و تعقّل شهره شدند. طالبان علوم و معارف از اطراف و اکناف برای تعلّم و تلمّذ به سوی آنها شتافتند. و بدین طریق، به عبارتی، مدرسه‌ی واصل را مدت‌ها پایدار و در کار نگه داشتند و به تعبیری دیگر، معتزله‌ی بصره را بنیان نهادند.

اوضاع سیاسی - اجتماعی عصر واصل

چنان که گذشت، واصل در سال 80 هجری در عهد خلافت عبدالملک بن مروان متولد شد و دوران خلافت نُه تن از خلفای اموی را به ترتیب ذیل درک کرد: عبدالملک بن مروان (65-86 هـ)، ولیدبن عبدالملک (86-96 هـ)، سلیمان بن عبدالملک (96-99 هـ)، عمربن عبدالعزیز (99-101 هـ). یزیدبن عبدالملک بن مروان (101-105 هـ)، هشام بن عبدالملک (105-125 هـ)، ولیدبن یزید بن عبدالملک (125-126 هـ). یزیدبن ولیدبن عبدالملک معروف به یزید ناقص پسر شاهپور دختر فیروز پسر یزدگرد (125 هـ، پنج ماه و دوازده روز)، ابراهیم بن ولیدبن عبدالملک (126 هـ، هفت روز) و مروان بن محمدبن مروان (126-132 هـ) معروف به مروان حمار، آخرین خلیفه‌ی بنی امیه. (67)
در این دوره که از اواخر خلافت عبدالملک بن مروان تا سال 132 هـ سال انقضای حکومت بنی امیّه و آغاز خلافت بنی عباس است. جامعه‌ی پهناور اسلامی دستخوش تحوّلات و دگرگونی‌های سیاسی و مذهبی وسیع و گسترده و در عین حال رنج آور و آزاردهنده بوده است. شدت تعصبات قبیله‌ای و اختلافات فرقه‌ای و آشوب‌ها و جنگ‌های داخلی که اغلب از جهل و نادانی و ظلم و جور بیش از حدّ خلفا و حکّام بنی امیّه نشأت می‌گرفته، امّت اسلامی را شدیداً آزرده و نگران می‌ساخته است که ورود در آن از حوصله‌ی مقاله‌ی ما خارج است. خواننده‌ی علاقه‌مند می‌تواند به کتب تاریخ (برای نمونه، مروج الذّهب مسعودی، و تاریخ الخلفاء سیوطی) مراجعه کند. (68)
البته در این دوره‌ی تاریک، عدّه‌ای از اعلام زندگی می‌کرده‌اند که نورانیّت و روحانیّت فرهنگی و مذهبی و احیاناً فعالیّت سیاسی برخی از آنها در آگاهی توده‌ها، پیشرفت فرهنگی، برقراری صلح، آرامش جامعه و آسایش مردم و در جلوگیری از ظلم و ستم حاکمان ظالم و خودکامه‌ی اموی تأثیر داشته است. ما کمی بعد که از معاصران واصل سخن می‌گوییم، از آنها نام خواهیم برد.
واصل در عهد خلافت عبدالملک بن مروان دوران کودکی خود را می‌گذرانیده و به اقتضای سن اوضاع سیاسی و اجتماعی عصرش را به درستی درک نمی‌کرده است. امّا در عهد خلیفه‌های دیگر اموی در سن رشد و کمال به سر می‌برده و از تحولات و دگرگونی‌های جامعه مطلع شده و مسلّماً در تربیت و رشد فکری و عقیدتی وی مؤثر بوده است.

برخی از معاصران واصل

1. ابوهاشم، عبدالله بن محمدبن حنفیّه (و: 98 هـ)
2. حسن بن محمدبن حنفیّه (و: 101 هـ)
3. حسن بصری (22-110 هـ)
(چنان که گذشت، واصل پیش این سه کس درس خوانده است).
4. فرزدق هَمّام بن غالب (و: 110 هـ)، شاعر مشهور عرب
5. جعدبن درهم (و: پیش از 120 هـ)، از پیشوایان قدریّه
6. حمادبن سلیمان (و: 120 هـ)، استاد ابوحنیفه
7. زیدبن علی بن حسین (علیه السلام) (80-122 هـ)، امام شیعه‌ی زیدیّه (چنان که گذشت، زید از شاگردان واصل بوده است).
8. غیلان دمشقی (و: 125 هـ)، نخستین قدری و شاگرد فقه درس حسن بصری.
9. یحیی بن زیدبن علی (98-125 هـ)
10. کُمَیت بن زید اسدی (60-126 هـ)، شاعر بنی هاشم
11. ابوحنیفه نعمان بن ثابت (80-150 هـ)، مؤسّس فقه حنفی
12. مالک بن انس (93-179 هـ)، مؤسّس فقه مالکی
13. ابویوسف یعقوب بن ابراهیم بن حبیب انصاری (113-182 هـ)، قاضی نامدار، شاگرد برازنده و حافظ آثار ابوحنیفه و یکی از بنیان گذاران فقه حنفی
14. محمدبن حسن شیبانی (131-189 هـ)
15. سفیان بن عُیینه (107-198 هـ)، استاد شافعی
16. مسلم بن خالد ریحی، استاد شافعی و شاگرد غیلان دمشقی

وضع علمی و فرهنگی جامعه‌ی اسلامی در عصر واصل

چنان که مذکور افتاد، واصل در دوره‌ی اموی زندگی کرد. جامعه‌ی اسلامی این دوره از نظر علمی و فرهنگی با عهد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) و خلفای راشدین فرق چندانی نداشت. مسلمانان در این دوره جهت فهم قرآن و سنّت پیامبر و استخراج و استنباط احکام عملی اسلام، به آموختن لغت، صرف و نحو و فصاحت و بلاغت زبان تازی اهتمام ورزیدند.
در این دوره، آنچه مورد توجه جامعه‌ی اسلامی و دستگاه خلافت واقع شد، علمی بود که در مقام عمل لازم و مفید باشد، البته بیشتر اعمال دینی از قبیل نماز، روزه، زکات و... و گاهی هم امور دنیایی همچون کیمیا، طبّ و حساب؛ چنان که خالدبن یزید (و: 85 هـ) که حکیم آل مروان نامیده شد، از مشتغلان به فلسفه‌ی یونانی خواست تا برای وی کتاب‌هایی در صنعت کیمیا ترجمه کنند (69) و عمربن عبدالعزیز (و: 110 هـ) چون کتاب کُنّاش (70) را در طبّ خزاین دولت یافت، پس از چهل روز تفکّر و تدبّر و استخاره و استشاره، بالاخره به ترجمه‌ی آن دستور داد. (71) به روایتی هم در عهد هشام بن عبدالملک (و: 125 هـ) کتاب الدیوان در حساب که کاربرد عملی داشت به زبان عربی ترجمه شد.
حاصل اینکه در این دوره که دوره‌ی زندگی واصل و فعالیّت فرهنگی اوست، امّت اسلامی به مسایل فلسفی محض احساس نیاز نمی‌کرده و تا آنجا که اطلاع حاصل است، در این دوره هیچ کتاب فلسفی و مابعدالطبیعی به زبان عربی برگردانده نشده و واصل از فلسفه‌ی یونانی و غیر یونانی آگاه نبوده است شهرستانی هم نوشت که واصل از فلسفه‌ی یونان آگاهی نداشته است.
(72)

نظر واصل به بنی امیّه

بیشتر معتزله به بنی امیّه نظر خوبی نداشتند. برابر نوشته‌ی ابن المرتضی، اکثر آنها از معاویه و عمروبن عاص بیزاری می‌جستند. (73) حسن بصری هم که استاد واصل و به روایتی بنیان گذار معتزله‌ی کلامی بوده، به شدت از معاویه انتقاد می‌کرده است. (74) جاحظ هم معاویه را شایسته‌ی خلافت نمی‌دانست، او را غاصب می‌شناساند و به تکفیرش می‌پرداخت و در مقابل، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) مرا مستحق خلافت و شهید راه حق می‌شناخت. (75) ابوسهل بِشربن معمّر (مُعتَمِر) هلالی که رییس معتزله‌ی بغداد شناخته شده، از عمرو و معاویه بیزاری می‌جسته است؛ (76) به روایتی، ثُمامة بن اشرس نُمیری (و: 213 هـ) مأمون را تحریض می‌کرده است که معاویه را در منابر لعن کنند. (77) آنجا هم که ابن راوندی از معتزله خرده می‌گیرد که آنها به برائت از عمرو و معاویه اجماع کرده‌اند، خیاط آن را ردّ نمی‌کند و می‌گوید: «هذا قولٌ لا نُبَرِّء المعتزله منه و لا نعتذر من القول به». (78) در مقابل، معتزله به علویان - البته علویان زیدی - گرایش داشتند. زیدیه هم به معتزله و مخصوصاً به واصل احترام می‌گذاشتند و از وی حمایت می‌کردند. چنان که ابن المرتضی نوشته است:
"وقتی که واصل از بصره وارد مدینه شد، زیدبن علی، پسرش یحیی بن زید، و عبدالله بن حسن و برادرانش به دیدار وی شتافتند و مقدمش را گرامی داشتند. (79)"
در گذشته گفتیم که واصل استاد زید بود و زید اکثر اصول معتزله را قبول داشت. ابن المرتضی نوشته است: «زیدبن علی لا یُخالِف المعتزلة إلّا فی المنزلة بین المنزلتین». (80) مهم‌تر اینکه واصل در خطبه‌ای که در مقالات زید و حضرت صادق (علیه السلام) با وی ایراد کرد، به امامت و خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) - البته در مرتبه‌ی چهارم - اعتراف کرد. (81)

انتساب به خوارج

معتزله، عموماً و واصل، خصوصاً به خوارج نسبت داده شده است. برخی آنها را «مَخانیث» خوارج نامیده اند. به احتمال قوی، علت این انتساب موافقت آنها با خوارج در تخلید و تأیید اصحاب کبایر در آتش است ولی حق این است که نه واصل خارجی است و نه واصلیّه؛ زیرا آنها برخلاف خوارج مرتکب کبیره را صریحاً تکفیر نمی‌کنند و ریختن خونش را روا نمی‌دانند، بلکه در این دنیا او را از زمره‌ی مسلمانان می‌شمارند و به سبّ علی (علیه السلام) جسارت نمی‌ورزند و عثمان را صریحاً خطاکار نمی‌شناسند و خلاصه، با اینکه مانند خوارج به خُلود مرتکب کبیره در آتش قایل‌اند، خارجی نیستند. از سخنان قاضی عبدالجبار هم برمی‌آید که واصِل با خوارج وحدت عقیده نداشته، با این گروه در مسایل مختلف به محاجّه و مناظره می‌پرداخته و بر آنها غالب می‌آمده است. (82)

انتساب زیدیّه به واصل

زیدبن علی بن حسین (علیه السلام) مؤسّس و امام زیدیّه، از شاگردان واصل بوده است. شهرستانی نوشته است: «فاقتبس منه الاعتزال و صارت اصحابّه کلّهم معتزله»: (83) (زید اعتزال را از واصل اقتباس کرد و تمام اصحاب زید معتزله شدند) و به روایت نشوان حمیری، معتزله هم خود را به زید منتسب می‌کرده‌اند. (84)
از برخی منابع هم استفاده می‌شود که زید و پسرش یحیی و سایر زیدیّه عصر واصل به حمایت از وی برخاسته‌اند. (85) کمی پیشتر گفتیم که زید فقط در منزلة بین المنزلتین مخالف معتزله بوده است. حاصل اینکه گرایش و انتساب زیدیه به واصل مسلّم است امّا انتساب واصل به زید یعنی شیعه‌ی زیدی بودن وی پنداری بیش نیست. زیرا زید و زیدیّه همه با اینکه خلافت ابوبکر و عمر و حتی عثمان را «لمصلحةٍ» قبول دارند ولی با وجود این، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را افضل صحابه و به خلافت شایسته‌تر از دیگران می‌شناسند و به جواز تقدیم مفضول بر فاضل قایل‌اند. (86) من در این مقام، نقل نصّ ذیل را از قاضی عبدالجبار که از اعلام زیدیّه است، مناسب یافتم:
"إعلم أنّ الامامَ بعد النبیّ صلّی الله علیه علی بن ابی طالب، ثم الحسن، ثمّ الحسین، ثمّ زیدبن علی، ثمّ مَن صار بسیرتهم و عند المعتزلة أنّ الإمام بعد رسول الله صلّی الله علیه، ابوبکر، ثم عمر، ثمّ عثمان، ثمّ علی علیه السلّام ثمّ من اختارته الامّة و عقدت له ممّن تَخلَّق بأخلاقهخم و سار بسیرتهم، و لهذا نراهم یعتقدون بامامة عمربن عبدالعزیز لما سلک طریقتهم. (87)"
نظر واصل و واصلیّه در خصوص علی (علیه السلام) و فرزندان آن حضرت به درستی معلوم نیست، امّا با وجود این، گویا واصل از سوی برخی منتسب به تشیّع یعنی شیعه‌ی زیدی بودن شده است. (87) جاحظ در مقام توجیه این نوع انتساب‌ها نوشته است:
"در صدر اول شیعی نمی‌گفتند، مگر به کسی که علی (علیه السلام) را بر عثمان مقدّم می‌داشت و عثمانی نمی‌گفتند مگر به کسی که عثمان را بر علی (علیه السلام) مقدّم می‌دانست. (89)"
واصل بن عطا در آن زمان منسوب به تشیع شد. زیرا علی (علیه السلام) را مقدّم بر عثمان می‌داشت.

ارتباط واصل با نصاری

گفتنی است که برخی از پژوهندگان معاصر، بدون ارائه‌ی سند و شاهدی مدعی شدند که واصل با نصاری ارتباط داشته است؛ آقای دکتر نادر البیرنصری نوشته است:
"واصل ارتباط با نصاری داشت ولی چون در سرّ ثالوث اقدس یعنی سرّ خدایی واحد در سه اقنوم، نوعی شرک برای خدا دریافت، با تمام نیرو به ردّ آن پرداخت تا به اندیشه‌ی خدایی رسید که در غایت بساطت بوده و منزّه و متمیزّ از تمام مخلوقات است. (90)"

نظریه‌ی شیعیه‌ی امامیّه درباره‌ی واصل و واصلیّه

با اینکه شیعه‌ی امامیّه در اغلب مسایل عقیدتی و عقلی با معتزله اتفاق نظر دارند، ولی با وجود این، به معتزله و خصوصاً به شخص واصل نظر خوبی ندارند. در برخی مسایل از جمله مسئله‌ی «منزلة بین المنزلتین» و به ویژه موضوع «امامت» با آنها به سختی مخالف‌اند و واصل و پیروانش را ضالّ و مضلّ و مبتدع می‌شناسند. کراچکی از آنها به زشتی نام برده و عقایدشان را منافی عقول و ضد شریعت رسول دانسته و نوشته است: «اخباری در مذمّت آنها از اهل بیت وارد شده و جعفربن محمد صادق آنها را لعن کرده است» (91) و سید محمدباقر خوانساری، مؤلّف روضات الجنات درباره‌ی واصل نوشته است:
"رییس اصحاب الضّلال و قسّیس ارباب الاعتزال و اصل بن عطاء المدنی التّابعی المعتزلی المکّنی بابی حذیفه الغّزال علی وزن بقّال». (92)"
گفتنی است که سید مرتضی او را متظاهر به عدل شناخته (93) ولی حاج شیخ عباس قمی او را اُعجوبه‌ی عصرش معرفی کرده است. (94)

رابطه‌ی واصل با ائمه‌ی معصوم شیعه‌ی اثناعشریّه

واصل با سه تن از امامان شیعه معاصر بوده است: 1. علی بن الحسین، زین العابدین (38-95 هـ) 2. محمدبن علی، باقرالعلوم (557-114 هـ) 3. جعفربن محمد، الصادق (83-148 هـ) علیهم السلام.
در تواریخ از نحوه‌ی ارتباط واصل با این بزرگواران مطلب قابل ذکری ثبت نشده است. او در زمان امامت حضرت زین العابدین کودک و نوجوان بوده و آن شایستگی را نداشته است تا با وی به مصاحبه و محاوره بپردازد و از فیض محضر آن حضرت برخوردار شود. در زمان امام باقر در سن کمال بوده، و قاعدتاً باید به محضر امام رسیده باشد ولی تا آنجا که اطلاع حاصل است، این توفیق را نیافته و از نظر امام نسبت به وی اطلاعی به دست نیامده است. جز آنچه در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که حضرت باقر برادرش زید را ملامت کرده که چرا از واصل علم آموخته است، (95) امّا در عصر حضرت صادق او در کمال شهرت بوده و پیروانی داشته است. طبق روایت ابن المرتضی در طبقات المعتزله واصل وارد مدینه شده و حضرت صادق با یارانش به دیدن وی رفته‌اند امّا امام اورا مذمّت کرده است که باعث تفریق کلمه میان مسلمانان می‌شود و بر ائمه طعن می‌زند و لذا وی را دعوت به توبه کرده است. او نیز به امام اسائه‌ی ادب کرده و آن حضرت را به حبّ دنیا متّهم ساخته است. (96)

پی‌نوشت‌ها:

1. شهرستانی، ملل و نحل، ج 1، ص 46؛ سید مرتضی، الأمالی، ج 1، ص 113.
2. بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 117.
3. جارالله، المعتزله، ص 113.
4. این تعبیر از ابن راوندی است: ر.ک. به: خیّاط، الإنتصار، ص 242.
5. بغدادی، همان جا.
6. قاضی عبدالجبار، فضل الإعتزال و طبقات المعتزله، ص 234.
7. اشعری، مقالات الإسلامیین، ج 1، ص 17.
8. ابن خلّکان، وفیات الأعیان، ج 6، ص 7؛ مبرّد، الکامل فی اللّغة و الادب، ج 3، ص 922.
9. جارالله، همان جا.
10. عسکری، الأوایل، ص 255.
11. ابن المرتضی، طبقات المعتزله، ص 29-28؛ عسکری، همان، ص 257؛ یاقوت حموی، معجم الادباء، ص 343.
12. ابن خلکان، همان جا؛ مبرّد، همان جا.
13. ابن المرتضی، همان، ص 29؛ ابن خلکان، همان، ج 6، ص 11؛ یاقوت حموی، همان جا.
14. ابن المرتضی، همان، ص 16-15؛ کعبی بلخی، «باب ذکر المعتزله من مقالات الاسلامیین»، ص 90.
15. ر.ک. به: الغرابی، تاریخ الفرق الإسلامیة، ص 69.
16. همایی، غزالی نامه، ص 57؛ مطهری، خدمات متقابل ایران و اسلام، ص 134.
17. قاضی عبدالجبار، همان، ص 235. درس خواندن واصل نزد ابوهاشم مورد اتفاق است امّا در خصوص تلمّذ وی نزد حسن: ر.ک. به: نشار، نشأة الفکر الفلسفیة فی الاسلام، ص 383؛ طاش کبری زاده، مصباح السعادة، ج 2، ص 33.
18. کعبی بلخی، همان جا؛ قاضی عبدالجبار، همان، ص 235-234.
19. همان جا؛ ابن المرتضی، همان، ص 29.
20. قاضی عبدالجبار، همان، ص 235.
21. همان جا.
22. ابن المرتضی، همان جا؛ قاضی عبدالجبار، همان، ص 234.
23. ابن المرتضی، همان، ص 31؛ کعبی بلخی، همان، ص 67؛ حمیری، الحوارالعین، ص 209.
24. ابن المرتضی، همان، ص 29.
25. قاضی عبدالجبار، همان، ص 238.
26. عسکری، همان، ص 256.
27. قاضی عبدالجبار، همان، ص 239.
28. کعبی بلخی، همان جا.
29. زنادقه، جمع زِندیق (به کسر ز، سکون نون و کسر دال) است. زندیق کسی را گویند که قایل به دو صانع است: نور و ظلمت. و نیز به کسی گویند که به خدای تعالی ایمان ندارد. تهانوی، کشّاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 617.
30. دَهریّه: فرقه‌ای از کفّار که قایل به قِدم دهرند و حوادث را به دهر نسبت می‌دهند. و دهر در اصل مدت عالم است، از آغاز وجودش تا پایانش. همان، ج 1، ص 480.
31. سُمَنیّه: (به ضمّ سین و فتح میم) منسوب به سومَنات. عدّه‌ای از بت پرستان‌اند که قایل به تناسخند و می‌گویند راه علم فقط حس است. همان، ج 1، ص 702.
32. مانویّه: اصحاب مانی بن فاتک حکیم که در زمان شاهپوربن اردشیر ظهور کرد و بهرام پسر هرمز، پسر شاهپور وی را کشت. او بعد از عیسی بن مریم (علیه السلام) بود. دینی آورد که بین مجوسیّت و نصرانیّت بود، نبوّت مسیح را پذیرفت ولی نبوّت موسی (علیه السلام) را قبول نداشت. شهرستانی، همان، ج 2، ص 49.
33. قاضی عبدالجبار، همان، ص 234؛ ابن المرتضی، همان، ص 30.
34. عسکری، همان، ص 255.
35. ابن المرتضی، همان، ص 34.
36. اشاره دارد به آیه‌ی «وَ إن أحدٌ من المشرکین استجارک فَأجِره حتّی یَسمَعَ کلامَ اللهِ ثمّ أبلغه مأمنه» سوره‌ی توبه (9) آیه‌ی 6.
37. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مجلّد اول، ج 2، خطبه‌ی 36، ص 281.
38. ابن ندیم، الفهرست، قاهره، ص 251.
39. ابن خلکان، همان جا.
40. ابن المرتضی، همان، ص 35.
41. همان جا.
42. بدوی، مذاهب الاسلامیّین، ج 1، ص 83.
43. بلبع، ادب المعتزله، ص 208.
44. ابن عبد ربّه، عقد الفرید، ج 2، ص 381-380.
45. شهرستانی، همان، ج 2، ص 47.
46. قاضی عبدالجبار، همان، ص 235.
47. همان، ص 244؛ بلبع، همان، ص 199.
48. ابن المرتضی، همان، ص 30.
49. ابن خلکان، همان، ج 6، ص 8-7؛ یاقوت حموی، همان، ص 245.
50. همان جا.
51. ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، ص 183.
52. حمیری، همان، ص 208.
53. ابن ندیم، همان، 1343 ش، ص 293.
54. قاضی عبدالجبار، همان، ص 237.
55. حمیری، همان جا.
56. ابن المرتضی، همان، ص 32.
57. حمیری، همان جا.
58. کعبی بلخی، همان ص 68.
59. قاضی عبدالجبار، همان جا.
60. همان جا.
61. ابن المرتضی، همان، ص 32؛ حمیری، همان جا؛ قاضی عبدالجبار، همان، ص 341، 251.
62. همان جا.
63. کعبی بلخی، ه مان، ص 66؛ ابن المرتضی، همان، ص 42.
64. ملطی شافعی، التنبیه و الرّد، ص 43.
65. نشار، همان، ص 384.
66. شهرستانی، همان، ج 1، ص 155؛ ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج 2، ص 484.
67. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 3، ص 241-165.
68. مسعودی، همان جا؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 238-200.
69. ابن ندیم، همان، قاهره، ص 352.
70. خلاصه، ملخص و مجموعه‌ی یادداشت‌های طبّی؛ کتابی است در طبّ. این کتاب را ماسرجویه، طبیب اسرائیلی بصری، برای عمربن عبدالعزیز ترجمه کرده است. قفطی، تاریخ الحکماء، ص 324.
71. ابن ندیم، همان جا.
72. شهرستانی، همان، ج 1، ص 46.
73. ابن المرتضی، همان، ص 8.
74. همان، ص 23.
75. جاحظ، الرسایل الکلامیّه، ص 241-242؛ دانشنامه‌ی جهان اسلام، جهانگیری، آرای کلامی جاحظ، ص 215.
76. ابن المرتضی، همان، ص 53.
77. الغرابی، همان، ص 697 (المنیة والامل، ص 20).
78. خیاط، همان، ص 153-152.
79. ابن المرتضی، همان، ص 33.
80. همان جا.
81. همان جا.
82. قاضی عبدالجبار، همان، ص 235.
83. شهرستانی، همان، ج 1، ص 155.
84. حمیری، همان، ص 186.
85. ابن المرتضی، همان جا.
86. حمیری، همان، ص 181.
87. قاضی عبدالجبار، شرح الأصول الخمسه، ص 758-757.
88. حمیری، همان جا.
89. همان، ص 180.
90. البیرنصری، فلسفة المعتزله، ج 1، ص 54.
91. کراچکی، کنزالفوائد، ج 1، ص 126-125.
92. خوانساری، روضات الجنات، ج 8، ص 188.
93. سید مرتضی، الأمالی، همان جا.
94. قمی، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، ج 2، ص 658.
95. شبیبی، الفکرالشیعی، و النزّعات الصوفیّه حتی مطلع القرن الثانی عشر هجری، ص 132؛ از تفسیر علی بن ابراهیم، طبع تهران 1311ش، ص 416 نقل کرده است. من به طبع مزبور دسترسی نیافتم و در چاپ‌های دیگر هم این مطالب دیده نشد. امّا ابن خلدون، در تاریخ خود (ج3، ص 172) آن را آورده است.
96. ابن المرتضی، همان جا.

منبع مقاله :
فصلنامه فلسفی، دوره‌ی جدید، ش 12، پاییز و زمستان 1385 ش، ضمیمه‌ی مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، ص 5-41